عثمانيه و اصحاب حديث (3)


 

نويسنده: مهدي فرمانيان




 
عثمانيه و اصحاب حديث قرون نخستين تا ظهور احمد بن‌حنبل با تأكيد بر سير اعلام النبلاء ذهبى
خالد بن‌سلمة معروف به ابوسلمه مخزومى (م 132ق) از مخالفان اميرمؤمنان(علیه السّلام) بود. دربارة او آمده است: «كان مرجئاً يبغض علياً و ينال من علىّ». ذهبى دربارة وى مي‌گويد: «از عجايب زمان است كه فردى كوفى باشد و ناصبى؛ زيرا كوفى‌اى نمي‌بينى مگر اينكه متشيّع است». ذهبى در ادامه مي‌نويسد: «مردم در صدر اوّل بعد از جنگ صفين چند گروه شدند: اول، اهل‌سنت كه تمام صحابه را دوست داشتند و وارد مشاجرات آنها نمي‌شدند، مثل سعد و ابن‌عمر؛ دوم، شيعه...؛ سوم، نواصب يعنى محاربان با على در جنگ صفين... البته نواصب در زمان ما قليل‌اند...».[81]
منصور بن‌معتمر (م 133ق) معروف به ابوعتاب سُلمى، او متهم به تشيّع بود و درباره‌اش آمده است: «فيه تشيّع قليل». ذهبى توضيح مي‌دهد كه منظور از تشيّع، حبّ و ولاي على است.[82] در مقابل، ابوحصين عثمان بن‌عاصم كوفى (م 128ق) يك عثمانى‌مذهب تمام عيار بود. او از بزرگان كوفه و هم‌رديف منصور و سلمة بن‌كهيل به شمار مي‌آيد. موجب تعجب است كه وى راوى روايت «مَن كنت مولاه فعلى مولاه» است. ذهبى نيز تعجب كرده است و مي‌نويسد: «اين حديث ثابت است و شكى در آن نيست؛ اما ابوحصين يك عثمانى است».[83]
مغيرة بن‌مِقسم كوفى (م 133ق) را نيز از عثمانى‌مذهبان دانسته‌اند. او از شاگردان ابراهيم نخعى و شعبى و از فقهاى اصحاب ابراهيم بود. دربارة او گفته شده است: «كان عثمانياً يحمل بعض الحمل على علىّ».[84]
ليث بن‌ابى‌سليم (م 143ق)، از محدثان بزرگ كوفه، در توصيف اوضاع دينى ـ مذهبى كوفه مي‌گويد: «ادركتُ الشيعة الاولى بالكوفه و ما يُفَضّلون احداً على ابى بكر و عمر».[85] اين عبارت نشان مي‌دهد كه مفهوم شيعه در قرون نخستين به معناى حب على(علیه السلام) و برتر دانستن او بر عثمان است و هيچ‌گاه شيعه به معناى برترى على(علیه السّلام) بر شيخين نبوده است. خود ليث در رديف متشعيان قرار مي‌گيرد.
يكى از بزرگ‌ترين عالمان محدّث كوفه سليمان بن‌مهران، معروف به اعمش كوفى (م 148ق) است. وى قيام زيد بن‌على را قبول نداشت و با وى همراه نگرديد. به وى گفتند: «اگر علىّ را درك مي‌كردى با او در قتالش همراه مي‌شدى؟» گفت: «نه و دربارة على(علیه السّلام) از من سؤال نكن. من با أحدى نمي‌جنگم تا آبرويم را واسطه قرار دهم چه برسد به دينم». اما دربارة وى آمده است كه «كان فى الاعمش يتشيّع» و همچنين او راوى حديث «يا على لايحبك إلاّ مؤمن و لايبغضك إلاّ منافق»[86] است كه در كتب صحاح سته آمده است. شايد به‌دليل نقل اين احاديث به او نسبت تشيع داده شده است.
فطر بن‌خليفه (م 155ق) نيز متهم به تشيع است. وى مي‌گفت: «ما يَسُّرنى أنّ مكانَ كل شعرة فى جسدى، لسانٌ يسبّح بحبّى اهل‌البيت» و شايد به اين سبب است كه احمد بن‌حنبل گفته است: «او يك خشبى (از غاليان) مفرط بود، با اين حال صالح الحديث است مگر اينكه در او تشيّع است».[87]
يكى ديگر از محدثان بزرگ كوفه سفيان ثورى (م 161ق) است كه هرچند متشيّع است، اما مورد احترام و قبول همه بزرگان اصحاب حديثِ اهل‌سنت نيز مي‌باشد. او داراى بهترين سند حديثى عراقيان است. وى حضرت على(علیه السّلام) را بر عثمان مقدم مي‌داشت. دربارة وى آمده است: «فيه تشيّع يسير و كان يُثَلَّث بعلىّ و يقول ابوبكر، عمر، على و عثمان»؛ ولى با كسانى كه ديگران را بر ابوبكر و عمر مقدم مي‌داشتند به‌شدت مخالفت مي‌كرد و كسانى را كه به ابوبكر دشنام مي‌دادند، كافر مي‌دانست. گفته شده است سفيان نزد ايوب سختيانى و عبدالله بن‌عون از علماى محدث بصره رفت و تشيّع را ترك كرد. سفيان مي‌گفت: «وقتى در شام هستى مناقب على(علیه السّلام) را بازگو كن و هنگامى كه در كوفه به سر مي‌برى مناقب ابوبكر و عمر را بيان كن» و معتقد بود كه حبّ على و عثمان فقط در قلب مردان بزرگ جمع مي‌شود. وى مي‌گفت: «تَرَكَتنى الروافض فأنا ابغض أن اذكر فضايل علىّ».[88] وى مي‌گفت اخفاى بسم الله بهتر از جهر به آن است؛ اما يحيى بن‌معين نقل مي‌كند كه «سفيان ثورى مي‌گفت: ابوبكر و عمر و سپس سكوت مي‌كرد».[89] همچنين از وى نقل شده است كه مي‌گفت: «خلفا پنج نفرند: ابوبكر، عمر، عثمان، على و عمر بن‌عبدالعزيز».[90] سفيان مي‌گفت: «هر كس ديدگاه مكيان در باب متعه، كوفيان در باب نبيذ، مدنيان در باب غناء و شاميان در باب عصمت خلفا را معتقد باشد، شرّ را در خود جمع كرده است».[91]
ذهبى در توصيف تشيّع كوفيان مي‌نويسد: «هر كس از ترحم بر عثمان سكوت كند (يعنى بر او رحمت نفرستد)، شيعه است. هر كس بغض او را داشته باشد و مطاعن او را بگويد، شيعه خبيثى است و بايد ادب شود. اگر شيخين را ذمّ كند، رافضى خبيث است. هر كس امام على(علیه السّلام) را ذمّ كند، ناصبى است و بايد تعزير شود. اگر على(علیه السّلام) را تكفير كند، خارجى (خوارج) است» در ادامه مي‌گويد: «ولى ما، هر دو (على و عثمان) را دوست داريم»؛[92] اما ذهبى توضيحى نداده است كه چرا اين همه عثمانى‌مذهب كه يا امام على(علیه السّلام) را ذمّ مي‌كردند يا بر وى ترحم نمي‌كردند مورد پذيرش اهل‌سنت هستند؟
شريك بن‌عبدالله (م 178ق) نوه سنان بن‌انس، قاتل امام حسين(علیه السّلام) ، يكى ديگر از محدثانى است كه متهم به تشيّع است. شافعى و محمد بن‌حسن شيبانى معتقد بودند او شيعه است. او كسى را بر ابوبكر و عمر ترجيح نمي‌داد؛ اما از وى نقل شده كه مي‌گفت: «قُدّم عثمان يوم قُدّم و هو افضل القوم».[93]
ابوالاحوص كوفى (م 179ق) از كسانى بود كه با شماتت‌گران صحابه مخالف بود و آنان را به خانه‌اش راه نمي‌داد.[94]
ابوبكر بن‌عيّاش (م 193ق) از محدثان بزرگ كوفه قائل بود كه عيادت رافضى مثل عيادت يهودى و نصرانى اجرى ندارد و به هارون الرشيد مي‌گفت: «اگر رافضى‌ها را به قتل برسانى، اصحاب حديث شما را بيشتر از بنى‌اميه دوست خواهند داشت». وى در جواب هارون الرشيد كه از او پرسيد: «بنى‌اميه بهتر بودند يا بنى‌عباس؟» جواب داد: «شما به اقامه نماز بهتر از بنى‌اميه بوديد، اما آنها براى مردم انفع بودند». همچنين نقل شده است كه به حسن بن‌حسن، نوه امام حسن(علیه السّلام) ، ايراد مي‌گرفت و مي‌گفت: «چرا مي‌گذارى مردم دستت را ببوسند و آنها را منع نمي‌كنى».[95] از تمام اين شواهد به‌دست مي‌آيد كه بنى‌اميه نزد ابوبكر بن‌عياش مورد احترام بوده‌اند و اينكه دوستى اصحاب حديث با بنى‌اميه به خاطر مخالفت آنها با پيروان و شيعيان حضرت على(علیه السّلام) بوده است.
وكيع بن‌جرّاح كوفى (م 197ق) استاد احمد بن‌حنبل از مهم‌ترين محدثان متشيّع كوفه است كه مورد احترام اصحاب حديث نيز مي‌باشد؛ اما دربارة وى گفته شده است «فيه تشيع يسير، لايضرّ إن شاء الله، فانّه كوفى فى الجملة و قد صنّف كتاب فضايل الصحابه، قدّم فيه باب مناقب على(علیه السّلام) على مناقب عثمان»؛[96] البته وكيع جهر به بسم الله را بدعت مي‌دانست.[97] بر اين اساس احمد بن‌حنبل مي‌گفت: «اگر بين عبدالرحمن بن‌مهدى و وكيع اختلاف افتد، عبدالرحمن بن‌مهدى مقدم است؛ چون به سلف نزديك‌تر است». اين نكته به ما مي‌آموزد كه تقدم على(علیه السّلام) بر عثمان دورى از روش سلف است.
محمد بن‌عبيد طنافسى كوفى (م 204ق) از ديگر كوفيانى است كه عثمانى‌مذهب بود و درباره‌اش گفته‌اند: «كان ممّن يقدّم عثمان على علىّ و قَلَّ مَن يذهب الى هذا من الكوفيين، عثمانىٌ».[98] وى مدتى در بغداد بود و سپس به كوفه آمد و در آنجا از دنيا رفت. شايد حضورش در بغداد سبب اصلى گرايش وى به عثمانى‌مذهبان باشد؛ زيرا بغداديان على(علیه السّلام) را نمي‌پذيرفتند.
عبيدالله بن‌موسى (م 213ق)، او از اساتيد بخارى بود و تأثيرى عميق بر او داشته است. عبيدالله شيخين را بر على(علیه السّلام) مقدم مي‌داشت، ولى دشمنان حضرت على(علیه السّلام) را نيز نمي‌پذيرفت و هر كس نام معاويه داشت به منزلش راه نمي‌داد.[99]
از ديگر اساتيد بخارى كه از متشيعان كوفه محسوب مي‌گردد، فضل بن‌دُكَين (م 219ق) است. وى بر شيعيان ـ كسى كه على(علیه السّلام) را بر عثمان مقدم مي‌داشت ـ ثنا مي‌فرستاد و مي‌گفت: «حبّ على(علیه السّلام) عبادت است، ولى معاويه را نيز سبّ نمي‌كنم».[100]
يحيى بن‌عبدالحميد كوفى (م 228ق)، از متشعّيان بزرگ كوفه و صاحب مُسند كبير مي‌گفت: «عثمان قابليت دوست‌داشتن را ندارد و معاويه بر ملت غيراسلام مرده است»؛ لذا احمد بن‌حنبل از يحيى به خوبى ياد نمي‌كرد.
بنابراين مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه بزرگ‌ترين محدثان كوفه كه مورد اعتماد و احترام اصحاب حديث بودند، رويكردى علوى داشتند و حضرت اميرمؤمنان على(علیه السّلام) را بر عثمان مقدم مي‌داشتند و به همين علت به شيعه و متشيّع‌بودن توصيف شده‌اند. در همين باره ناشى اكبر در مسائل الامامه مي‌نويسد: «وكيع بن‌جراح و پيروان عبدالله ادريس شافعى، عبدالله بن‌نُعيم و ابونعيم فضل بن‌دكين و اكثر بزرگان اصحاب حديث كوفه معتقدند كه برترين مردم بعد از پيامبر، ابوبكر، عمر، علىّ و سپس عثمان است. اين مشايخ على را بر عثمان مقدم مي‌دارند و اين تشيّع اصحاب حديث كوفه است. اين بزرگان زبير، طلحه، عايشه، معاويه و عمرو بن‌عاص را دوست دارند و از هيچ يك از اصحاب پيامبر برائت نمي‌جويند...».[101]

عثمانيّه و اصحاب حديث مكّه
 

معروف‌ترين صحابى مكه، عبدالله بن‌عباس (م 68ق) است. او بعد از شهادت امام على(علیه السّلام) در سال 40 هجرى به حجاز رفت و مقيم گشت. مفسران بزرگى چون مجاهد، طاووس، عطاء و عكرمه از شاگردان بلاواسطه او بودند.
مجاهد بن‌جبر (م 104ق)، معروف به مجاهد، مفسر بزرگى كه علاوه بر ابن‌عباس شاگرد عبدالله بن‌عُمر نيز بود. او از ورود به مباحث اختلافى اجتناب مي‌كرد و مي‌گفت: «نمي‌دانم كدام يك از دو نعمت بزرگ‌تر است، ورود به اسلام يا وارد نشدن در اهل اهواء [مرجئه، شيعه، قدريّه، جهميّه و...]...».[102]
عكرمه (م 105ق)، طرفدار ديدگاه خوارج گرديد و از صُفريه دفاع‌كرد. بخارى‌از وى حديث نقل‌مي‌كند. وى‌موافق حضرت‌امير(علیه السّلام) نبود و عمل‌خوارج نهروان‌را تأييد مي‌كرد.
طاووس بن‌كيسان (م 106ق)، او به تشيع تمايل داشت و دربارة وى آمده است: «كان طاووس يتشيّع». ذهبى در ادامه مي‌گويد: «إن كان فيه تشيّع، فهو يسير لايضرّ إن شاءالله».[103] همچنين از طاووس نقل شده است كه او، در نقد ديدگاه مرجئه، دربارة حجاج بن‌يوسف ثقفى مي‌گفت: «عجبتُ لإخواننا مِن اهل العراق يُسَمّون الحجاج مؤمنا».[104]
عطاء بن‌ابى‌رباح (م 114ق)، او مفتى بزرگ مكه بود و مردم در زمان بنى‌اميه حجّشان را بر اساس فتاواى او برگزار مي‌كردند. امام باقر(علیه السّلام) دربارة وى گفته است: «عليكم بعطاء، هو والله خيرٌ لكم منّى» يا مي‌فرمود: «كسى را عالم‌تر از عطا در مناسك حج نمي‌شناسم».[105]
از ديگر بزرگان مكه مي‌توان به اين افراد اشاره كرد:
عبدالله بن‌عبيدالله بن‌ابى‌مليكه (م 117ق) معروف به ابن‌ابى‌مليكه كه قاضىِ عبدالله بن‌زبير در مكه بود. وى از مَسوَر بن‌مخرمه نقل مي‌كند كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: « بنى‌هشام بن‌مغيرة از من اذن گرفتند تا دخترشان را به عقد على بن‌ابى‌طالب درآورند و من اذن ندادم، مگر اينكه ابن‌ابى‌طالب دخترم را طلاق دهد و با دختر آنها ازدواج كند؛ زيرا فاطمه پاره تن من است...».[106] اين روايت را بخارى در صحيح خود در باب فضايل صحابه آورده است؛ اما با توجه به سياق حديث و راويان آن مي‌تواند منقصت براى امام على(علیه السّلام) باشد نه فضيلت؛ زيرا راويان اين روايت ليث بن‌سعد از ابن‌ابى‌مليكه از مسور بن‌مخرمه هستند كه هر سه عثمانى‌مذهب‌اند.
عمرو بن‌دينار جمحى (م 126ق)، او شيخ حرم مكه در زمان خود بود. يحيى بن‌معين دربارة وى مي‌گويد: «اهل مدينه راضى نيستند عَمرو را به تشيّع متهم كنند ، همچنان‌كه به بدگويى او از عبدالله بن‌زبير رضايت نمي‌دهند. او از اين اقوال برى است». نيز آمده است كه امام باقر(علیه السّلام) مي‌فرمود: «ديدار عمرو بن‌دينار مرا به حج ترغيب مي‌كند. او ما را دوست دارد...».[107]
عبدالملك بن‌عبدالعزيز بن‌جُرَيح (م 151ق)، که به ابن‌جريح معروف است. او هيجده سال نزد عطاء و نُه‌سال نزد عَمرو بن‌دينار تلمذ‌كرد و از شيعه‌گرى‌قليل‌آنها الگو گرفت.[108]
ميمون بن‌مهران (م 116ق)، او در ابتدا امام على(علیه السّلام) را بر عثمان ترجيح مي‌داد؛ اما روزى عمر بن‌عبدالعزيز به وى گفت: «كدام يك نزد تو محبوب‌ترند؟ مردى كه در ريختن خون بى‌مبالات بود يا كسى كه در جمع مال حريص‌تر؟» ابن‌مهران مي‌گويد: «پس از آن نظرم عوض شد و عثمان را بافضيلت‌تر يافتم». احمد عجلى نقل مي‌كند كه ميمون بن‌مهران «كان يحمل على علىّ رضى الله عنه». ذهبى در ادامه سخن عجلى مي‌نويسد: «از او حملى ثبت نشده است. او فقط عثمان را افضل مي‌دانست».[109]
زهير بن‌معاوية بن‌حُدَيج (م 172ق)، پدر او، معاوية بن‌حديج، عثمانى‌مذهبِ معروفى بود كه در كوفه مي‌زيست و سپس به جزيره كوچ كرد. وى راوى حديث «خلفاء أمتى اثنى عشر» است و مورد توثيق تمام رجاليون اهل‌سنت قرار گرفته است.[110]

عثمانيه و اصحاب حديث بغداد
 

شهر بغداد در نيمه اول قرن دوّم هجرى به دستور منصور دوانيقى ساخته شد؛ بنابراين در قرن اول و نيمه اول قرن دوم هجرى يادى از بغداد و محدثان آن نيست. مهم‌ترين محدثان بغداد از حدود سال‌هاي 170 به بعد ظهور كردند كه غالباً از اماكن ديگر به آنجا آمده بودند. شافعى (م 204ق) يكى از مهاجران به بغداد است.
عبدالله بن‌ادريس شافعى (م 204ق)، رهبر شافعيان جهان و از شاگردانِ اصحاب حديث مدينه بود. او متهم به تشيع است؛ زيرا در زمانى كه دوران خلافت حضرت امير(علیه السّلام) نزد اصحاب حديث پذيرفته نشده بود، از على(علیه السّلام) به نيكى ياد مي‌كرد و مي‌گفت: «خلفا پنج نفرند: ابوبكر، عمر، عثمان، على و عمر بن‌عبدالعزيز».[111] از احمد بن‌حنبل دربارة شافعى پرسيدند، جواب داد: «هر چه ديديم خير بود». به احمد بن‌حنبل گفتند: «يحيى و ابوعبيد به خاطر تشيعِ شافعى از او راضى نبودند». احمد جواب داد: «من نمي‌دانم آن دو چه مي‌گويند». ذهبى بعد از نقل اين روايت و نقل اشعارِ شافعى با مضمون حبّ آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي‌نويسد: «مَن زعم انّ شافعى يتشيّع فهو مفترٌ»؛[112] اما ناشى اكبر مي‌نويسد: «وكيع بن‌جراح (م 197ق) و پيروان عبدالله بن‌ادريس شافعى[113] (م 204ق) و عبدالله بن‌نعيم و ابونعيم فضل بن‌دكين (م 219ق) و اكثر بزرگان اصحاب حديث كوفه معتقدند كه برترين مردم بعد از پيامبر ابوبكر، عمر سپس على و سپس عثمان هستند. اين افراد على را بر عثمان مقدم مي‌دارند و اين تشيّع اصحاب حديث كوفه است».[114] او در ادامه به اصحاب حديث بغداد پرداخته، مي‌نويسد: «اما مشايخ اصحاب حديث بغداد خلافت امام على را قبول ندارند و آن را نمي‌پذيرند؛ همچون يحيى بن‌معين (م 233ق)، ابوخيثمة (م 234ق) و احمد بن‌حنبل كه على(علیه السّلام) را از امامت حذف كرده و گمان مي‌كنند كه دوران خلافت على(علیه السّلام) فتنه است [و بايد از فتنه دورى كرد]... اين تفكر را اسماعيل جوزى [شاگرد مالك بن‌انس] در بغداد رواج داد... وليد كرابيسى نيز ابوبكر، عمر، عثمان و على را به ترتيب مي‌پذيرفت ولى معتقد بود كه اصحاب پيامبر اجتهاد كردند و با هم جنگيدند و در رأيشان مصيب بودند و نمي‌توان آنها را تخطئه كرد...».[115] شايد عدم نقل روايات شافعى از سوى بخارى در صحيحش به دليل تشيّع شافعى و برتر دانستن على بر عثمان باشد.
عبدالله بن‌مبارك (م 181ق)، وى اهل خوارزم بود و در كودكى همراه و همگام سپاهيان ابومسلم خراسانى سياه پوشيد؛ لذا از كودكى به اهل‌بيت(علیهم السّلام) تعلق خاطر پيدا نمود و شايد همين تعلق خاطر باعث تعديل ديدگاه اهل‌سنت در باب خلافت حضرت امير(علیه السّلام) گشت. وى استاد شافعى و احمد بن‌حنبل بود. او از اخلاق نيكويى برخوردار بود و مورد قبول همه اهل‌سنت است. ابن‌عيينه مي‌گويد: «ابن‌مبارك از صحابه هيچ چيز كم نداشت، مگر اينكه با پيامبر نبود» و شافعى مي‌گفت: «هر حديثى را كه ابن‌مبارك رد كند ما نيز رد مي‌كنيم». ابن‌مبارك نگاه مثبتى به بنى‌هاشم داشت و مي‌سرود:
فــلا أسـب ابابكر و لا عُــمَراً
و لــن أسـبّ مـعاذ الله عثمانا
و لا ابــن‌عمّ رسـول الله أشتمه
حتّى اُلبَّس تحت التراب اكفانا
و لا الزبير حوارى الرسول و لا
اُهـدى لطلحة شتماً عزَّ أوهانا
و لا أقول علىٌّ فى السحاب اذاً
قد قلتُ و الله ظلماً ثم عدوانا
وى معتقد بود: «شمشيرى كه ميان صحابه واقع شد، فتنه بود و من نسبت به هيچ كدام چيزى نمي‌گويم و هيچ كدام را مفتون نمي‌دانم».[116]
بعد از ابن‌مبارك و شافعى، احمد بن‌حنبل (م 241ق) به تربيع معتقد گشت و آن را از اعتقادات اهل‌سنت قرار داد[117]و كم‌كم امام على(علیه السّلام) به‌ عنوان خليفة چهارم پذيرفته شد و عثمانيه در تاريخ محو گرديد.[118]

پی نوشت ها :
 

[81]. همان، ج6، ص172.
[82]. همان، ج6، ص197.
[83]. همان، ج6، ص204.
[84]. همان، ج6، ص261.
[85]. همان، ج6، ص388.
[86]. همان، ج6، ص425، 431 و 432.
[87]. همان، ج7، ص28 و 30.
[88]. همان، ص179 و 183، 191ـ192 و 197 و 206.
[89]. همان، ج8، ص366.
[90]. همان، ج5، ص588.
[91]. همان، ج6، ص409.
[92]. همان، ج7، ص281.
[93]. همان، ج7، ص483 ـ 487.
[94]. همان، ج7، ص536.
[95]. همان، ج7، ص682 و 684 و 687ـ688.
[96]. همان، ج8، ص88، 95 و 97.
[97]. همان، ج8، ص97.
[98]. همان، ج8، ص282.
[99]. همان، ج8، ص358.
[100]. ميزان الاعتدال، ج3، ص350؛ سير اعلام النبلاء، ج8، ص448 و 453 ـ 454.
[101]. مسائل الامامة، ص65.
[102]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص348.
[103]. همان، ج5، ص527 ـ 528.
[104]. همان، ج5، ص527.
[105]. همان، ج5، ص554؛ طبقات ابن‌سعد، ج5، ص468.
[106]. همان، ج5، ص560.
[107]. همان، ج6، ص114 ـ 115.
[108]. همان، ج6، ص489.
[109]. همان، ج5، ص550.
[110]. همان، ج7، ص469.
[111]. همان، ج8، ص383.
[112]. همان، ج8، ص401.
[113]. نقل است كه شافعى مي‌گفت: خلفا پنج نفرند: ابوبكر، عمر، عثمان، على(علیه السلام) و عمر بن‌عبدالعزيز (نيز از ابوبكر بن‌عياش و سفيان ثورى نيز نقل شده است). رك: سير اعلام النبلاء، ج5، ص588.
[114]. مسائل الامامة، ص65.
[115]. همان، ص66 ـ 67. (با كمى تلخيص)
[116]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص604ـ606 و 610 و 618ـ619 و 625ـ626.
[117]. رك: رسول جعفريان، «نقش احمد بن‌حنبل در تعديل اهل‌سنت». مجله هفت آسمان، شماره 5.
[118]. در اين باره رجوع كنيد: پاتريشيا كرونه، «عثمانيّه»، ترجمه مهدى فرمانيان، مجله طلوع، شماره 13 و 14 و كتاب فرق تسنن.
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب